.: نمـــــــــــــکی :.
.: نمـــــــــــــکی :.

.: نمـــــــــــــکی :.

فقط بخندید

کشتی زندگی

توی این کشتی که نامش زندگی است


می دانید چرا ما آدم ها خسته می شویم؟ چون فکر می کنیم یک روزی میرسد که لازم نباشد از خواب بلند شویم و سخت پارو بزنیم. فکر می کنیم لابد یک روزی می آید که یک باد مناسب می وزد و ما روی عرشه برای خودمان لش می کنیم و برنز می کنیم و عینک دودی می زنیم و از آن نوشیدنی های سان آف د بیچ می نوشیم. یا شب های طوفانی فکر می کنیم که چه خوب می شود که این دیگر آخری باشد و از این به بعد شب ها توی آرامش ستاره ها را بشماریم و توی نسیم خنکش سیگار بکشیم. 

خب اگر این ها را وسط یک کشتی ماهیگیری به ملوان ها بگویید پرتتان می کنند وسط دریا. البته با یک برچسب "مراقب باشید این احمق را نخورید" برای اینکه کوسه ها دل درد نگیرند از اینکه همچین موجود خسته و گه گیجی را گاز زده اند.

ناخدای پیر بعد از اینکه شما را از دریا گرفت و بستتان به دکل کشتی ، خودش می نشیند روی بشکه ی چوبی که ما فکر می کنیم پر است از ماهی در حالیکه پر است از چیزی که اصلا به شما ربطی ندارد، بعد پیپش را روشن می کند و کلاه نیلی رنگش را جابجا می کند و به ما می گوید:

"ببین احمخ، اگه منتظری اینجا بهت همش خوش بگذره بهتری برگردی پیش همون کوسه ها" 

بعد شما خیلی متفکرانه در حالیکه دهنتان را هم با جوراب پر کرده اند که یک زری نزنید که ناخدا عصبانی شود سعی می کنید لبخند مخصوص احمقانه تان را تحویلش دهید.

بعد او که مرد دانا و مهربانی است شما را می فرستد پیش یک جاشوی پیر تا به شما یاد بدهد چطوری نشانه های دریا را بلد شوید.اسم ستاره ها، شکل ابر ها ، رنگ دریا ها ، بوی باد ها، و رقص مخصوص ملوان ها


پی نوشت: متن از خودم نیست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد